چه غمگین لحظه بستن چشمانم
و چه ارام که باز منو تنهایی آغازی دیگر باز کردیم
و چه غمگین لحظه بستن چشمانم
و چه گنگ و بی مفهوم باز کردن چشمانم در اتاقی سفید
چه سودایی..و چه خوابی و چه لحظه تلخی
روپوش سفیدان که به بختو اقبال من حمله ور شدند
و دست چپی که توانایی گرفتن یقه انها را نداشت
و تنهایی که تکیه بر دیوار زده بود و با نگاهش دل گرمی میداد
و نگاه اشکاهای کسی که خطابش میکردم خواهر
رو به چشمانش با نگاهم گفتم چشمان خیس
بگذار خوب نگاهت کنم که دگر فردایی نیست
ارام ارام چشمانم رو به تاریکی رفتند اماده برای خواب عمیق
نیم نگاهی می انداختم و خوابو ...و خوابو...و خواب
درد برایم بی مفهوم بود
اشکهایم از درد نبود
درد من اخر درد بی درمان نبود
.
.
.
............................
نظرات شما عزیزان:
تمــــــام شعرهایم در وصف نیامدنت است !
اگـــر روزی . . .
نـاگـهان . . .
ناباورانــــه سر برسـی . . .
از شاعر بودن . . .
استعفا میدهم . . .
نقــــــاش میشوم . . .
و تا ابــــد نقش پـــرواز مــیکشم ..
پاسخ:
اگـــر روزی . . .
نـاگـهان . . .
ناباورانــــه سر برسـی . . .
از شاعر بودن . . .
استعفا میدهم . . .
نقــــــاش میشوم . . .
و تا ابــــد نقش پـــرواز مــیکشم ..
پاسخ:
[ دو شنبه 22 / 4 / 1392
]
] [ 13:57 ] [ SiLeNt_Boy ]
[