فرشته
هروقت به مهربانی های تو فکر میکنم
با خود میاندیشم که چگونه ممکن است
فرشته ای در چنین ارتفاعی پایین پرواز کند؟
برچسبها: asheghane, love , عشق , عاشقانه , ,
بهشت در گرو خوبیهاست برای بدست آوردن آن باید از لذتهای دنیوی گذشت
هروقت به مهربانی های تو فکر میکنم
با خود میاندیشم که چگونه ممکن است
فرشته ای در چنین ارتفاعی پایین پرواز کند؟
به روز ها دل نبند...
به فصل هاکه میرسند رنگ عوض میکنند....
با شب بمان...گرچه تاریک است...
ولی همیشه یک رنگ است...
دلیل اینکه تورا طلب نمیکنم بی نیازی نیست....
نه....
فقط...
گاهی وقت هاباید صبور بود!!
کاش...کاش تلخی زندگی کمی الکل داشت...
شاید مستمان میکرد واین همه...
درد را نمی فهمیدیم...
مــن از رعــد و بــرق نمــی تــرســم،
امــا میــان بــازوان تــو،
امنیتــی هســت
کــه تــرس را زیــبا مــی کنــد . . .
ميدوني يه اتاقي باشه گرمه گرم
، روشن روشن.....تو باشي منم باشم..
کف اتاق سنگ باشه سنگ سفيد...تو منو بغلم کني که نترسم
..که سردم نشه ..
که نلرزم .. اينجوري که تو تکيه دادي به ديوار
پاهاتم دراز کردي منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکيه کردم
با پاهات محکم منو گرفتي دوتا دستاتم دورم حلقه کردي
بهت ميگم چشاتو ميبندي؟ ميگي آره...
چشاتو ميبندي ، بهت ميگم واسم قصه ميگي؟ تو گوشم؟
ميگي آره... آروم آروم تو گوشم شروع ميکني به قصه گفتن
يه عالمه قصه طولاني و بلند که هيچ وقت تموم نميشه..
ميدوني ميخوام رگ بزنم ، رگ خودمو..
مچ دست چپمو يه حرکت سريع.. يه ضربه عميق.. بلدي که؟
ولي تو که نميدوني ميخوام رگ بزنم.. تو چشاتو بستي..
تيغو از جيبم در ميارم..
نميبيني که.. سريع مي برم....نميبيني..
خون فواره ميزنه روي سنگاي سفيد...نميبيني که دستم داره
ميسوزه
و لبمو گاز ميگيرم که نگم آخ که چشاتو باز نکني و منو نبيني...
تو داري قصه ميگي شلوارک پامه ، دستمو ميزارم رو زانوم
خون مياد از دستم ميريزه رو زانوم و از زانوم رو سنگ..
قشنگه مسير حرکتش حيف که نميتوني ببيني..
تو ميبيني سرد شدم محکم تر بغلم ميکني که گرم شم
ميبيني نفسم نامنظمه
تو دلت ميگي آخي بازم نفسش گرفت ،
ميبيني هرچي محکم تر بغلم ميکني سردتر ميشم
ميبيني ديگه نفس نميکشم...
چشاتو باز ميکني ميبيني من مــُــردم...
ميدوني؟ من ميترسيدم خودمو بکشم
از سرد شدن..از تنهايي مردن..ازخون ديدن
وقتي بغلم کردي ديگه نترسيدم...ديگه سردم نبود
، مردن خوب بود آروم آروم..
گريه نکن ديگه من که ديگه نيستم چشاتو بوس کنم
بگم خوشگل شديا
بعدش تو همونجوري وسط گريه بخندي..
گريه نکن ديگه خب...هميشه دوست دارم...فراموشم نکن
faramosham nakon
ღ arezoo ღ
آلیس ڪجایی؟؟؟
بیا ... اینجا عجیب ترین سرزمین دنیاست...
مهربانیت را به حساب احتیاجت میگـذارند،
عشـقت را پای سـادگیت،
و حـرف های صادقانه ات را به پـای دیوانگیت...
بی تابم!
بی تاب دیدنت...
بی تاب بودنت...
حتما باید مانند بچگی...
پای بکوبم و جیغ بزنم تا بمانی....
گفتــــــــی کــــــه تــــو رآ ببخــــشم!
یـــآدت هســـــت؟!
آن روز زبآنـــــم تــــو رآ بخــــشید!
امـــــآ
دلـــــم نـــــه
زیـــــرآ میـــــخوآستم..
بـــآ خیـــآل رآحـت
دستـآنــت
رآ
در دستــآن او حـــلقه کنــــی
از دل کوچه گذشتم از میون جاده ی خیس
این مسیر بدون برگشت که واسم هیچ آشنا نیست
میخوام آرامش بگیرم من که تو غصه اسیرم
حق من نیست مثل سایه توی تنهایی بمیرم…
باید کسی را پیدا کنم که دوستم داشته باشد
آنقدر که یکی از این شب های لعنتی آغوشش را
برای من و یک دنیا خستگیم بگشاید ؛
هیچ نگوید و هیچ نپرسد
فقط مرا در آغوش بگیرد بعد همانجا بمیرم
تا نبینم روزهای آینده را …
روزی که دروغ میگوید ، روزی که دیگر دوستم ندارد ،
روزهایی که دیگر مرا در آغوش نمی گیرد
و روزی که عاشق دیگری می شود !
یک نخ آرامش دود میکنم به یاد ناآرامی هایی
که از سر و کول دیروزم بالا رفته اند …
یک نخ تنهایی به یاد تمام دل مشغولی هایم …
یک نخ سکوت به یاد حرفهایی که همیشه قورت داده ام …
یک نخ بغض به یاد تمام اشک های نریخته …
کمی زمان لطفا ، به اندازه یک نخ دیگر ، به اندازه قدم های کوتاه عقربه …
یک نخ بیشتر تا مرگ این پاکت نمانده